جدول جو
جدول جو

معنی یدک کشی - جستجوی لغت در جدول جو

یدک کشی
(یَ دَکْ کَ / کِ)
عمل و شغل یدک کش. یدک کشیدن. (یادداشت مؤلف). به همراه یا به دنبال بردن اسب سوار اسبی دیگر یا دوچرخه سوار دوچرخۀ دیگر یا اتومبیل سوار اتومبیل دیگر را. و رجوع به یدک کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
یدک کشی
عمل شغل دیک کش
تصویری از یدک کشی
تصویر یدک کشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَنْ صَ صَ کَ دَ)
یدک کشی. افسار اسب جنیبت را در دست گرفتن و با خود حرکت دادن.
- امثال:
اگر دو بز داشته باشد یکی را یدک می کشد، متظاهر و خودنما و خودفروش است که ثروت خود را به مردم می نماید.
، علاوه بر وظیفۀ خود، مسئولیت دیگری را بعهده گرفتن: فلان کار را دارد و فلان کار را هم یدک می کشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یدک و یدک کش شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بهمراه برنده اسب یا وسیلۀ نقلیۀ دیگررا. آن که یدک کشد. قودکش. جنیبت کش. ماشین یدک کش. کشتی یدک کش، کشتی کوچک که در رودخانه ها و یا قسمتهایی از دریا که آبی تنک و خاکی گیرنده دارد کشتی های بزرگ را هدایت کند تا به گل ننشینند و از راه نگردند. (یادداشت مؤلف) ، کسی که علاوه بر وظیفۀخود مسئولیت و وظیفۀ دیگری را نیز به عهده دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل خاک کشیدن. عمل خاک کشی کردن. عمل حمل خاک کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ کُ)
فعل و صفت آدمکش
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ / کِ)
اصطلاحی در امور بانکی. گرفتن پول از حساب شخصی بوسیلۀ چک یا حواله دادن پولی بکسی بدان وسیله. داد و ستدهای بانکی بوسیلۀ چک. چک نویسی
لغت نامه دهخدا
(یَکَ / کِ)
عمل یخ کش. (یادداشت مؤلف). حمل یخ با ارابه یا وسایط نقلیۀ دیگر از یخچال و کار خانه یخ سازی به جاهای دیگر. و رجوع به یخکش شود
لغت نامه دهخدا
پالاد کش آنکه افساریدک رادردست دارد و همراه برد، کسیکه علاوه بروظیفه خود مسئولیت وظیفه دیگری رانیز بعهده دارد: تابخت خودرا که اینک یدک کش سرنوشت و خوب و بد زندگی فرد دیگری نیزشده بود در مکان وسعتری بیازماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چک کشی
تصویر چک کشی
گرفتن پول از حساب شخصی بوسیله چک چک نویسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یدک کش
تصویر یدک کش
((~. کَ یا کِ))
آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد، کسی که علاوه بر وظیفه خود مسئولیت وظیفه دیگری را نیز به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
جا انداختن پای در رفته توسط شکسته بند
فرهنگ گویش مازندرانی
یکباره، یک دفعه، یک دنده، کله شق
فرهنگ گویش مازندرانی